دوتا گنجشک بودن...یکی داخل اتاق ،یکی بیرون پشت شیشه
گنجشک کوچولوازپشت شیشه گفت:من همیشه باهات میمونم قول میدم
وگنجشک کوچولوگفت:من واقعاعاشقتم.اماگنجشک توی اتاق بازهم فقط
نگاش کرد!امروزدیدم گنجشک کوچولوپشت شیشه ی اتاقم یخ زده!
اون هیچ وقت نفهمید گنجشک توی اتاقم چوبی بود!
حکایت بعضی ازماهاست...
خودمونونابود میکنیم واسه آدمای چوبی!کسانی که نه مارا می بینند ونه
صدامونو میشنون...!
:: موضوعات مرتبط:
عاشقانه ,
داستان عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
عشق ,
عاشقانه ,
رمانتیک ,
داستان عاشقانه ,
عشق بی پایان ,
گنجشک ,
گنجشک چوببی ,
عشق پوچ ,
عشق بیهوده ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0